درد دل مامان نفس 3
سلام عزیزم..امروز بابایی نرفت سر کار.ما ساعت ٩ و نیم دفتر مهرابی بودیم.منشیش زنگ زد مدیر گروهم هماهنگ کنه اونم گفته بود استادش داره میاد ولی من نمیام منم کلی عصبانی شدم اخه مهرابی کشاورزی خونده چیزی نمیفهمه اون وسط.خلاصه استادم اومد. عزیزم بابایی شما مرد بی نظیریه و من بهش افتخار میکنم امروز پشتم بود و منو حمایت کرد ودر تمام مدت با ارامش و با محبت با استادم حرف زد.خب دکتر مهرابی که کشاورزی خونده بود و چیزی سرش نشد تازه استادم راجع به درسم براش کلی توضیح داد تا بفهمه طرح ٢ یعنی چی.بعدشم استادم از خودش دفاع کرد و گفت کارم ضعیف بوده و صلاحیت گذروندن این درسو ندارم.منم که انتظار حمایت از مهرابیو داشتم دیدم گفت حق با استادته دوباره نذاشت کا...
نویسنده :
مامان مهسا
18:21